پیرخارلغتنامه دهخداپیرخار. (اِخ ) موضعی به اصفهان ، بدانجا بهمن بن اسفندیار آتشکده ساخته است . (تاریخ گزیده ص 98).
ریگزارلغتنامه دهخداریگزار. (اِ مرکب ) زمینی که همه ٔ آن ریگ باشد. (ناظم الاطباء). ارض محصحصة. ریگ . ریگستان . ریگ بوم . رملة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریگستان شود.
پرخارلغتنامه دهخداپرخار. [ پ ُ ] (ص مرکب ) که خار بسیار دارد : تا بگفتاری پربار یکی نخلی چون بفعل آئی پرخار مغیلانی . ناصرخسرو.اِشواک ؛ اِشاکة؛ پرخار شدن .