regulatingدیکشنری انگلیسی به فارسیتنظیم، تنظیم کردن، منظم کردن، تعدیل کردن، مرتب کردن، میزان کردن، درست کردن
شیر تنظیم فشارpressure regulating valveواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای تنظیمپذیر برای واپایش و حفظ درجة مشخصی از فشار
تنظیم باروریfertility regulationواژههای مصوب فرهنگستانکاهش میزان باروری با گسترش پیشگیری از بارداری و تسهیل دسترسی به سقط