regulatingدیکشنری انگلیسی به فارسیتنظیم، تنظیم کردن، منظم کردن، تعدیل کردن، مرتب کردن، میزان کردن، درست کردن
تنظیم باروریfertility regulationواژههای مصوب فرهنگستانکاهش میزان باروری با گسترش پیشگیری از بارداری و تسهیل دسترسی به سقط
تنظیم ولتاژvoltage regulationواژههای مصوب فرهنگستاندرصد تغییر در ولتاژ خروجی یک منبع تغذیه، خواه ناشی از تغییرات ولتاژ خط تغذیه باشد و خواه براثر تغییر جریان