خویشاوندیدیکشنری فارسی به انگلیسیconnection, familial, kinship, propinquity, relational, relations, relationship
relationshipدیکشنری انگلیسی به فارسیارتباط، نسبت، قرابت، وابستگی، خویشاوندی، مناسبت، مراوده، میانه، خویشی
روابط اجتماعcommunity relationsواژههای مصوب فرهنگستانروابط میان اعضای یک اجتماع یا چند اجتماع در یک مقطع زمانی خاص و در یک عرصۀ جغرافیایی معین
ارتباط رسانهایmedia relationsواژههای مصوب فرهنگستانبرقراری ارتباط با رسانهها برای اطلاعرسانی به عموم دربارۀ مأموریتها و سیاستها و اهداف و اقدامات سازمان یا کارسپاران