relishesدیکشنری انگلیسی به فارسیلذت بردن، رغبت، طعم، ذوق، چاشنی، مزه، میل، ذائقه، اشتها، مقدار کم، خوش طعمی، خوش مزگی، لذت بردن از، مزه اوردن، خوش مزه کردن، با رغبت خوردن
realiseدیکشنری انگلیسی به فارسیپی بردن، تحقق بخشیدن، فهمیدن، درک کردن، تحقق یافتن، واقعی کردن، دریافتن، قوه اوردن، نقد کردن