resolveدیکشنری انگلیسی به فارسیبرطرف کردن، تصمیم، عمد، رفع کردن، تصمیم گرفتن، عزیمت کردن، مقرر داشتن، رای دادن
resolvesدیکشنری انگلیسی به فارسیحل می شود، تصمیم، عمد، رفع کردن، تصمیم گرفتن، عزیمت کردن، مقرر داشتن، رای دادن
resolvesدیکشنری انگلیسی به فارسیحل می شود، تصمیم، عمد، رفع کردن، تصمیم گرفتن، عزیمت کردن، مقرر داشتن، رای دادن
resolvesدیکشنری انگلیسی به فارسیحل می شود، تصمیم، عمد، رفع کردن، تصمیم گرفتن، عزیمت کردن، مقرر داشتن، رای دادن