reverseدیکشنری انگلیسی به فارسیمعکوس، پشت، شکست، بدبختی، وارونه کردن، برگشتن، پشت و رو کردن، نقض کردن، واژگون کردن، بر گرداندن، وارونه، معکوس کننده
reverseدیکشنری انگلیسی به فارسیمعکوس، پشت، شکست، بدبختی، وارونه کردن، برگشتن، پشت و رو کردن، نقض کردن، واژگون کردن، بر گرداندن، وارونه، معکوس کننده
دندهعقبreverse gear, reverseواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در جعبهدنده که در آن جهت چرخش محور خروجی عکس جهت چرخش این محور در دندههای یک تا پنج است
پسرانthrust reverser, reverser, thrust reverseواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای در موتور جت که بخشی از گازهای خروجی را در جهت حرکتِ هواگَرد هدایت میکند تا سرعت هواگَرد کاهش یابد و مسافت نشست کم شود
reverseدیکشنری انگلیسی به فارسیمعکوس، پشت، شکست، بدبختی، وارونه کردن، برگشتن، پشت و رو کردن، نقض کردن، واژگون کردن، بر گرداندن، وارونه، معکوس کننده