شفودلغتنامه دهخداشفود. [ ش َ ] (ص ) هر چیز نهی شده در مذهب و نامشروع . (ناظم الاطباء). حرام که ضد حلال است . (از شعوری ج 2 ورق 119).
شفوتلغتنامه دهخداشفوت . [ ش ِ ] (اِ) دیو به شکل انسان . (ناظم الاطباء). غول بیابانی . (از شعوری ج 2 ورق 141). || اهرمن . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 141
سفودلغتنامه دهخداسفود. [ س َف ْ فو ] (ع اِ) میخ آهنین بریان کن و آن رابه فارسی باب زن خوانند. (منتهی الارب ). سیخ که آن راباب زن گویند. (آنندراج ) (غیاث ). میخ آهنی . (دهار). || چوب آتشکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
جفوتلغتنامه دهخداجفوت . [ ج َ وَ ] (ع مص ) جفوة. ستم و بدرفتاری کردن : پاداش افعال او به جفوت مقابله کردم . (سندبادنامه ص 153). رجوع به جفوة شود.