samplesدیکشنری انگلیسی به فارسینمونه ها، نمونه، مدل، واحد نمونه، الگو، ازمون، سرمشق، ملاک، مسطوره، نمونه برداشتن، نمونه گرفتن، نمونه نشان دادن، مزه کردن
sampledدیکشنری انگلیسی به فارسینمونه برداری شده، نمونه برداشتن، نمونه گرفتن، نمونه نشان دادن، مزه کردن
جفتهای جورmatched pairs, paired samplesواژههای مصوب فرهنگستانجفتهای واحدهای آزمایش که تاحدِّامکان، مشابه یکدیگر انتخاب شوند
جفتهای جورmatched pairs, paired samplesواژههای مصوب فرهنگستانجفتهای واحدهای آزمایش که تاحدِّامکان، مشابه یکدیگر انتخاب شوند