زلوغلغتنامه دهخدازلوغ . [ زُ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب . || بلند گردیدن آتش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زلوقلغتنامه دهخدازلوق . [ زَ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ تیزرفتار. رجوع به زلوخ شود. || عقبه ٔ دور و دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زلوج شود.
زلوکلغتنامه دهخدازلوک . [ زَ / زُ ] (اِ) بمعنی زلو باشد که کرم سیاه معروف است . (برهان ). بمعنی زلو است . (فرهنگ جهانگیری ). زلو. کرمی است که از بدن آدمی خون می مکد و زالو و زرو نیز می گویند. (فرهنگ رشیدی ). کرمی باشد در تالابها که خون می مکد بهندی آن را جونک
slogsدیکشنری انگلیسی به فارسیبارها، تقلا، ضربت سخت، خرحمالی، سیلی، کوشش سخت، تقلا کردن، پرتاب کردن، ضربت سخت زدن، خرحمالی کردن