scoringدیکشنری انگلیسی به فارسیبه ثمر رساند، امتیاز گرفتن، حساب کردن، بحساب آوردن، تحقیر کردن، ثبت کردن، پوان اورد ن، علامت گذاردن، پرداختن، با چوب خط حساب کردن
اندامگان روبندهscouring organismواژههای مصوب فرهنگستاناندامگانی مانند کرم و کرمینۀ حشرات و دیگر بیمهرگان که لایۀ تودهباکتریایی (zoogloedal) سطح بستر صافی زیستی را با خوردن یا کندن از بین ببرد