scrimpدیکشنری انگلیسی به فارسیخراشیدگی، تقلیل دادن، امساک کردن، خست کردن، مضایقه کردن، قلیل، ناچیز، نحیف
crimpsدیکشنری انگلیسی به فارسیسرسیاه، چین، جعد موی، مانع، پیچش وانقباض عضلهدرخواب، گول، چروکیدن، اغوا کردن، چین چین و مو جدار کردن