سمندلغتنامه دهخداسمند.[ س َ م َ ] (اِ) رنگی باشد بزردی مائل مر اسب را. (برهان ) (آنندراج ). رنگی است مر اسب و اشتر را. (جهانگیری ). اسب زرده . (فرهنگ اسدی ) (السامی ) : بدان زمان که بر ابطال تیره گون گرددهمه کمیت نماید ز خون سیاه سمند. منج
شماگندلغتنامه دهخداشماگند. [ ش َ گ َ ] (ص ) شماگنده . شماغنده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مترادفات کلمه شود.