self-assertionدیکشنری انگلیسی به فارسیخود تضاد، خودپسندی، خود جلو اندازی، خود رایی، خود سری، خیره سری، خود بیانگری
خودابرازگریself assertion, self assertiveواژههای مصوب فرهنگستانفرایند تأکید بر نظرات خود و انجام اعمالی که نیازها و حقوق و خواستههای فرد را در مرکز توجه قرار میدهد متـ . ابراز وجود
assertingدیکشنری انگلیسی به فارسیادعا می کند، ادعا کردن، اثبات کردن، دفاع کردن از، حمایت کردن، ازاد کردن، اظهار قطعی کردن
ابرازگریassertionواژههای مصوب فرهنگستانبیان مؤکد عقاید و ادعاها و خواستهها و حقوق خود یا پافشاری بر آنها
پرروییدیکشنری فارسی به انگلیسیaudacity, brass, brazenness, cheekiness, effrontery, forwardness, gall, immodesty, impertinence, insolence, liberty, presumption, sauciness, temerity, self-assertion