sorrowsدیکشنری انگلیسی به فارسیغم و اندوه، غم، غصه، حزن، مصیبت، سوگ، تاثر، غمگینی، نژندی، فرم، غصه خوردن، تاسف خوردن، غصه دار کردن
سرف سرفلغتنامه دهخداسرف سرف . [ س ُ س ُ ] (اِ مرکب ) سرفان . سرفه کنان : پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم من باز برفشانم سیم سره به کرف .کسایی مروزی .