شیرفشلغتنامه دهخداشیرفش . [ ف َ ] (ص مرکب ) شیرمانند. (ناظم الاطباء). شیردیس . (لغت فرس اسدی ). کنایه است از شجاع و دلیر : بیارم یکی لشکر شیرفش برآرم شما را سر از خواب خوش . فردوسی .چنین گفت کاین کودک شیرفش مرا پرورانید باید به