shortestدیکشنری انگلیسی به فارسیکوتاه ترین، کوتاه، مختصر، کمتر، کوچک، قاصر، موجز، کسردار، غیر کافی، بی مقدمه
sortedدیکشنری انگلیسی به فارسیمرتب شده اند، جور کردن، طبقه بندی کردن، دسته دسته کردن، جور درامدن، پیوستن، دمساز شدن