sizesدیکشنری انگلیسی به فارسیاندازه ها، اندازه، سایز، مقدار، میزان، قد، قالب، چسبزنی، اهار زدن، بر اورد کردن
seizesدیکشنری انگلیسی به فارسیمیگیره، ضبط کردن، تصاحب کردن، غصب کردن، مصادره کردن، بتصرف آوردن، قاپیدن، توقیف کردن، دچار حمله شدن، درک کردن، مبتلا کردن
assizesدیکشنری انگلیسی به فارسیکمک می کند، واحد وزن و پیمانه، محکمهء جنایی، هيئت قضات یا منصفه، نرخ قانونی، محکمه