کفشخط فلزیtrack skate, skateواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای فلزی با بخشی گوِهایشکل که روی ریل قرار میگیرد تا از حرکت خطنورد جلوگیری کند
یخسُرهskate 2, ice skateواژههای مصوب فرهنگستانکفشی مجهز به یک تیغۀ عمودی در زیر کف آن، برای سُر خوردن روی یخ
Scoutدیکشنری انگلیسی به فارسیدیده بانی، طلایه دار، دیده بان، پیش اهنگ، مامور اکتشاف، دیده بانی کردن، پیشاهنگی کردن، عملیات اکتشافی کردن پوییدن
squatدیکشنری انگلیسی به فارسیچرت زدن، محل چمباتمه زنی، چمباتمه زدن، چمباتمه نشستن، قوز کردن، چندک زدن، چنباتمه زدن، چاق و خپل