هموارسازی تصویرimage smoothingواژههای مصوب فرهنگستانجانشین کردن چگالی و/ یا رنگ هر نقطۀ تصویر با ترکیبی خطی از ویژگیهایی مشابه با ویژگیهای نقاط همسایه
هموارسازی منابعresource smoothing, time-limited resource schedulingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند برنامهریزی مجدد فعالیتها برای متوازن کردن استفاده از منابع بدون امکان به تعویق انداختن تاریخ تکمیل پروژه
smoothenedدیکشنری انگلیسی به فارسیصاف، صاف کردن، صاف شدن، نرم شدن، صاف و صیقلی شدن، صافکاری کردن، رنده کردن
smoothensدیکشنری انگلیسی به فارسیصاف می شود، صاف کردن، صاف شدن، نرم شدن، صاف و صیقلی شدن، صافکاری کردن، رنده کردن
smootheningدیکشنری انگلیسی به فارسیصاف کردن، صاف شدن، نرم شدن، صاف و صیقلی شدن، صافکاری کردن، رنده کردن
smoothenedدیکشنری انگلیسی به فارسیصاف، صاف کردن، صاف شدن، نرم شدن، صاف و صیقلی شدن، صافکاری کردن، رنده کردن
smoothensدیکشنری انگلیسی به فارسیصاف می شود، صاف کردن، صاف شدن، نرم شدن، صاف و صیقلی شدن، صافکاری کردن، رنده کردن
smootheningدیکشنری انگلیسی به فارسیصاف کردن، صاف شدن، نرم شدن، صاف و صیقلی شدن، صافکاری کردن، رنده کردن