sound offدیکشنری انگلیسی به فارسیقطع صدا، مزه دهان کسیرا فهمیدن، ازادانه بیان کردن، با صدای بلند صحبت کردن
شنآسsand millواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی استوانهای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc) که آسمایه در آن میگردد متـ . آسیای شنی
شن و ماسهsand and gravelواژههای مصوب فرهنگستانمواد ساختمانیای با اندازۀ درشتتر از سیلت و ریزتر از قلوهسنگ
soundدیکشنری انگلیسی به فارسیصدا، صوت، درست، اوا، بانگ، صدا کردن، زدن، نواختن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بنظر رسیدن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن، گمانه زدن، بصدا در اوردن، سر و گوش آب دادن، بطور ژرف، سالم، استوار، دقیق، مستدل، بی عیب، بی خطر
soundدیکشنری انگلیسی به فارسیصدا، صوت، درست، اوا، بانگ، صدا کردن، زدن، نواختن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بنظر رسیدن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن، گمانه زدن، بصدا در اوردن، سر و گوش آب دادن، بطور ژرف، سالم، استوار، دقیق، مستدل، بی عیب، بی خطر