soundedدیکشنری انگلیسی به فارسیصدای، صدا کردن، زدن، نواختن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بنظر رسیدن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن، گمانه زدن، بصدا در اوردن، سر و گوش آب دادن
عمقیاب پژواکیecho sounderواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی که عمق آب را ازطریق زمان رفتوبرگشت تَپ/ پالس صوتی یا فراصوتی اندازه میگیرد متـ . عمقیاب
عمقیاب پژواکیecho sounderواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی که عمق آب را ازطریق زمان رفتوبرگشت تَپ/ پالس صوتی یا فراصوتی اندازه میگیرد متـ . عمقیاب