spiralدیکشنری انگلیسی به فارسیمارپیچ، بشکل مارپیچ دراوردن، بطور مارپیچ حرکت کردن، مارپیچی، حلزونی، پیچاپیچ، بشکل مارپیچ
اندام کورتیorgan of Corti, spiral organ, organum spiraleواژههای مصوب فرهنگستانبخش حساس حلزونی گوش درونی که یاختههای شنوایی در آن قرار دارد
اندام کورتیorgan of Corti, spiral organ, organum spiraleواژههای مصوب فرهنگستانبخش حساس حلزونی گوش درونی که یاختههای شنوایی در آن قرار دارد