stanchesدیکشنری انگلیسی به فارسیstanches، فرو نشاندن، خاموش کردن، بند اوردن، جلو خونریزی را گرفتن، ساکت شدن
substancesدیکشنری انگلیسی به فارسیمواد، ماده، جوهر، جسم، ذات، مفاد، مفهوم، استحکام، جنس، ماده اصلی، دوام، خلاصه، شیی
resistancesدیکشنری انگلیسی به فارسیمقاومت، مخالفت، ایستادگی، پایداری، استحکام، سختی، معارضه، عایق مقاومت
instancesدیکشنری انگلیسی به فارسینمونه ها، نمونه، مثال، مورد، لحظه، مثل، شاهد، سرمشق، بعنوان مثال ذکر کردن