standardدیکشنری انگلیسی به فارسیاستاندارد، معیار، الگو، قالب، شعار، نمونه قبول شده، علم، نشان، پرچم، متعارف، مرسوم، متعارفی، همگون، قانونی
خطای معیار مجانبیasymptotic standard errorواژههای مصوب فرهنگستانمقداری که بتوان بهعنوان خطای معیار یک برآوردگر، وقتی که تعداد نمونه به بینهایت بگراید، به کار برد
standardدیکشنری انگلیسی به فارسیاستاندارد، معیار، الگو، قالب، شعار، نمونه قبول شده، علم، نشان، پرچم، متعارف، مرسوم، متعارفی، همگون، قانونی
standardدیکشنری انگلیسی به فارسیاستاندارد، معیار، الگو، قالب، شعار، نمونه قبول شده، علم، نشان، پرچم، متعارف، مرسوم، متعارفی، همگون، قانونی