startدیکشنری انگلیسی به فارسیشروع کن، شروع، ابتدا، اغاز، مقدمه، مبداء، شروع کردن، بنیاد نهادن، اغازیدن، عزیمت کردن، دایر کردن، از جا پریدن، رم کردن
starدیکشنری انگلیسی به فارسیستاره، اختر، کوکب، نشان ستاره، نجم، خط سفید پیشانی اسب، درخشیدن، باستاره زینت کردن، ستاره نمایش وسینماشدن
علامت شروع حرکتstart signal, dispatching signal, starter signalواژههای مصوب فرهنگستانعلامت آغاز به حرکت که در انتهای سکوی ایستگاه نصب میشود
starدیکشنری انگلیسی به فارسیستاره، اختر، کوکب، نشان ستاره، نجم، خط سفید پیشانی اسب، درخشیدن، باستاره زینت کردن، ستاره نمایش وسینماشدن