sticksدیکشنری انگلیسی به فارسیچوب، چماق، عصا، چوب دستی، شلاق، چسبناک، چسبندگی، تاخیر، وقفه، وضع، پیچ درکار، باهو، چسبیدن، چسباندن، بهم پیوستن، فرو بردن، بستن، گیر کردن، گیر افتادن، سوراخ کردن، نصب کردن، الصاق کردن، تحمل کردن، تردید کردن، چسبناک کردن
فرمانلرزانstickshaker/stick-shakerواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای الکتریکی برروی دسته یا اهرم فرمان که در هنگام نزدیک شدن به وضعیت واماندگی، با لرزاندن فرمان، به خلبان هشدار میدهد