stillدیکشنری انگلیسی به فارسیهنوز، سکوت، خاموشی، دستگاه تقطیر، ارام کردن، ساکت کردن، عرق گرفتناز، باز هم، همیشه، هنوز هم معذلک، ساکن، خاموش، بی حرکت، راکد، ارام، ساکت
steelدیکشنری انگلیسی به فارسیفولاد، پولاد، شمشیر، پولادی کردن، اب فولاد دادن، مانند فولاد محکم کردن، محکم، استوار
طبیعت بیجانstill-life/ still life, nature morte (fr.)واژههای مصوب فرهنگستان1. مجموعهای از اشیای بیحرکت مانند ظرف و لباس و گل 2. اثر هنری خلقشده از مجموعۀ اشیای بیحرکت
stillدیکشنری انگلیسی به فارسیهنوز، سکوت، خاموشی، دستگاه تقطیر، ارام کردن، ساکت کردن، عرق گرفتناز، باز هم، همیشه، هنوز هم معذلک، ساکن، خاموش، بی حرکت، راکد، ارام، ساکت
stillدیکشنری انگلیسی به فارسیهنوز، سکوت، خاموشی، دستگاه تقطیر، ارام کردن، ساکت کردن، عرق گرفتناز، باز هم، همیشه، هنوز هم معذلک، ساکن، خاموش، بی حرکت، راکد، ارام، ساکت