stretchدیکشنری انگلیسی به فارسیکش آمدن، بسط، قطعه، اتساع، ارتجاع، خط ممتد، کوشش، دوره، مدت، کشیدن، بسط دادن، امتداد دادن، منبسط کردن، کش امدن، کش اوردن، کش دادن، گشاد شدن، طولانی کردن
تراز آزادstriding level, stride levelواژههای مصوب فرهنگستانترازی که موازی با محور افقی دستگاه نقشهبرداری بر روی آن قرار داده میشود و از آن برای اندازهگیری انحراف محور افقی نسبت به صفحۀ افق استفاده میکنند
strideدیکشنری انگلیسی به فارسیگام های بلند برداشتن، گام، قدم، گشاد گشاد راه رفتن، با قدم پیمودن، قدم زدن، شلنگ زدن، راه رفتن
stridulateدیکشنری انگلیسی به فارسیاستدلال، صدا دراوردن، تولید صدای گوشخراش کردن، جیر جیر یا خش خش کردن
strideدیکشنری انگلیسی به فارسیگام های بلند برداشتن، گام، قدم، گشاد گشاد راه رفتن، با قدم پیمودن، قدم زدن، شلنگ زدن، راه رفتن
stridulateدیکشنری انگلیسی به فارسیاستدلال، صدا دراوردن، تولید صدای گوشخراش کردن، جیر جیر یا خش خش کردن