پیره زنلغتنامه دهخداپیره زن . [ رَ/ رِ ] (اِ مرکب ) پیرزن . مقابل پیره مرد. رجوع به پیرزن شود: پوشیده مشرفان داشت از قبیل غلامان و فراشان و پیره زنان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). از آن پیره زن حلواها و خوردنیها آرزو کردند. (تار
رگ زنلغتنامه دهخدارگ زن . [ رَ زَ ](نف مرکب ) فصاد. (ملخص اللغات خطیب کرمانی ) (دهار).نشترزن . فصاد و جراح . (آنندراج ). حجام : آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماسگون گرفته به دست . عسجدی .رگ زدن باید برای دفع خون رگ زنی آمد بدانجا