suppressedدیکشنری انگلیسی به فارسیسرکوب، سرکوب کردن، فرو نشاندن، منکوب کردن، موقوف کردن، پایمال کردن، توقیف کردن، خواباندن، مانع شدن، تحت فشار قرار دادن، فشاراوردن بر
درخت زبونsuppressed, overtop, completely suppressedواژههای مصوب فرهنگستاندرختی که تاج آن در لایههای پایینی تاجپوشش قرار دارد، ستاکهای انتهایی آن آزاد نیست و رشدش بسیار کند است
suppressesدیکشنری انگلیسی به فارسیسرکوب می کند، سرکوب کردن، فرو نشاندن، منکوب کردن، موقوف کردن، پایمال کردن، توقیف کردن، خواباندن، مانع شدن، تحت فشار قرار دادن، فشاراوردن بر
شمع مقاومتی تقویتشدهRFI suppressed spark plug, radio frequency interference suppressed spark plugواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شمع مقاومتی که پایۀ آن، برای پیشگیری از اختلال الکترومغناطیسی، در داخل غلاف فلزی قرار میگیرد
درخت زبونsuppressed, overtop, completely suppressedواژههای مصوب فرهنگستاندرختی که تاج آن در لایههای پایینی تاجپوشش قرار دارد، ستاکهای انتهایی آن آزاد نیست و رشدش بسیار کند است