surchargedدیکشنری انگلیسی به فارسیاضافه وزن، اضافه کردن، زیاد بار کردن، زیاد ستاندن، تحمیل کردن، زیاد پر کردن
surchargeدیکشنری انگلیسی به فارسیاضافه کردن هزینه، اضافه بها، جریمه، نرخ اضافیمالیات اضافی، اضافه کردن، زیاد بار کردن، زیاد ستاندن، تحمیل کردن، زیاد پر کردن
بیشبارsurcharge 2واژههای مصوب فرهنگستانبار هیدرولیکی یا آلی به میزانی فراتر از حد تعیینشده یا بالاتر از استاندارد طراحی یک سامانه
اضافههزینهsurcharge 1واژههای مصوب فرهنگستانهزینههایی که در شرایط غیرمتعارف در مقابل ارائۀ خدمات ویژه از سفارشدهنده دریافت میشود، مانند هزینۀ ورود کشتی به منطقۀ جنگی
اضافههزینۀ دسترسیaccess surchargeواژههای مصوب فرهنگستانهزینۀ خاص استفاده از خطوط اختصاصی که بر عهدۀ سرآغازکنندۀ مدار است