swayدیکشنری انگلیسی به فارسینوسان، اهتزاز، تاب، تاب خوردن، در نوسان بودن، سلطهحکومت کردن، متمایل شدن بعقیدهای، این سو و ان سو جنبیدن
اختیار فراتاختswaption, swap optionواژههای مصوب فرهنگستاناختیاری که حق ورود، ولی نه الزام ورود، به یک قرارداد را فراهم میآورد
باریکۀ تصویربرداریimage swath/ image swatheواژههای مصوب فرهنگستانمنطقه یا ناحیهای که در یک بازۀ زمانی با یک فرستنده پرتودهی یا با آشکارسازی که بر هواپیما یا ماهواره نصب شده است مشاهده میشود متـ . پهنای باریکۀ تصویربرداریimage swath width