synchronizingدیکشنری انگلیسی به فارسیهمزمان سازی، همزمان کردن، همگاه بودن، انطباق زمانی داشتن، از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronisingدیکشنری انگلیسی به فارسیهمزمان سازی، همزمان کردن، همگاه بودن، انطباق زمانی داشتن، از حیث زمان باهم مطابق کردن
تَپ همگاهیsync pulse, synchronizing pulseواژههای مصوب فرهنگستاندر سامانۀ ضبط صدا، تپی که در فرایند همگاهسازی تصویر و نوارهای مغناطیسی به کار میرود
علامت همگاهیsync mark, synchronizing markواژههای مصوب فرهنگستانعلامتی که تدوینگر معمولاً با مداد روغنی بر روی نوارهای تصویر و صدا میگذارد تا از آن نقطه به بعد هماهنگی میان آن دو برقرار شود
نشانک همگاهیsynchronizing signal, sync signalواژههای مصوب فرهنگستاندر تلویزیون، هریک از نشانکها/سیگنالهایی که مدارهای پویش افقی و عمودی را در تجهیزات نمایش تصویر یا تجهیزات ایجاد تصویر همگاه میکند متـ . سیگنال همگاهی
مولد تَپ همگاهیsync pulse generator, SPG, sync motor, sync-signal generator, sync generator, synchronizing generatorواژههای مصوب فرهنگستانمولدی الکترونیکی که ازطریق ایجاد تپهای همگاهی تصویر دوربینهای تلویزیونی را با تصویر گیرندههای تلویزیونی هماهنگ میکند