syncopatedدیکشنری انگلیسی به فارسیهمزمان، هم برش کردن، از میان کوتاه کردن، مخفف کردن، غش کردن، غشی شدن، حالت غش یا سنکوپ پیدا کردن
سکتهدارsyncopatedواژههای مصوب فرهنگستانجمله، عبارت، انگاره، تم یا قطعهای که در آن جابهجایی تأکیدات ضربها صورت گرفته است
syncopateدیکشنری انگلیسی به فارسیهمگام سازی، هم برش کردن، از میان کوتاه کردن، مخفف کردن، غش کردن، غشی شدن، حالت غش یا سنکوپ پیدا کردن