نیروی رزمیtask forceواژههای مصوب فرهنگستانیگانهای موقتی که زیر نظر یک فرمانده عمل میکنند و مأموریت یا عملیات ویژهای بر عهده دارند
taskدیکشنری انگلیسی به فارسیوظیفه، کار، تکلیف، امر مهم، تمرین، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تهمت زدن، تحمیل کردن
taskدیکشنری انگلیسی به فارسیوظیفه، کار، تکلیف، امر مهم، تمرین، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تهمت زدن، تحمیل کردن
وظیفهtaskواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از دستورالعملها که سامانۀ عامل، آنها را بهعنوان یک واحد کاری اجرا میکند
taskدیکشنری انگلیسی به فارسیوظیفه، کار، تکلیف، امر مهم، تمرین، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تهمت زدن، تحمیل کردن
تکوظیفهsingle taskواژههای مصوب فرهنگستانویژگی برخی از سامانههای عامل که میتوانند فقط یک وظیفه را در یک زمان اجرا کنند
چندوظیفهmulti taskواژههای مصوب فرهنگستانویژگی برخی از سامانههای عامل که میتوانند چند وظیفه را همزمان اجرا کنند