تنگینلغتنامه دهخداتنگین . [ ت َ ] (ص نسبی ) تنگ . ضیق . (فرهنگ فارسی معین ) : تا نیفتد بانگ نفخش این طرف تا دهد آن گوهر از تنگین صدف .مولوی .
تنینلغتنامه دهخداتنین . [ ت َ ] (ع اِ) بمعنی تِن ّ است ... (منتهی الارب ). قرین و همتا و حریف و همزاد. (ناظم الاطباء). رجوع به تِن ّ شود.