آموزشگیرtraineeواژههای مصوب فرهنگستانفردی که مهارتها و دانش لازم برای شغل یا فعالیت خاصی را فرامیگیرد
trainedدیکشنری انگلیسی به فارسیآموزش دیده، ورزش کردن، تعلیم دادن، مشق کردن، تربیت کردن، پروردن، ورزیدن، فرهیختن، نشانه رفتن
کارآموز برخطonline traineeواژههای مصوب فرهنگستانکسی که ازطریق یکی از رسانههای شبکهای بهصورت برخط آموزش میبیند
کارآموز رایانهبنیادcomputer-based traineeواژههای مصوب فرهنگستانکسی که با استفاده از برنامههای رایانهای، دانش یا مهارت کسب میکند
کارآموز برخطonline traineeواژههای مصوب فرهنگستانکسی که ازطریق یکی از رسانههای شبکهای بهصورت برخط آموزش میبیند
کارآموز دستیاری کارگردانsecond 2nd assistant director, DGA traineeواژههای مصوب فرهنگستانفردی که اغلب با تکمیل گزارشهای سر صحنه برای دستیاری کارگردان آموزش میبیند
کارآموز رایانهبنیادcomputer-based traineeواژههای مصوب فرهنگستانکسی که با استفاده از برنامههای رایانهای، دانش یا مهارت کسب میکند