بارزهtraitواژههای مصوب فرهنگستانهر مشخصه یا ویژگی قابلمشاهدۀ یک دستساخته یا سازه یا هر مادۀ فرهنگی دیگر
treatsدیکشنری انگلیسی به فارسیرفتار می کند، چیز لذت بخش، رفتار کردن، درمان کردن، تلقی کردن، سالم کردن، مورد عمل قرار دادن، بحث کردن، مربوط بودن به، مهمان کردن، درمان شدن
treatدیکشنری انگلیسی به فارسیدرمان شود، چیز لذت بخش، رفتار کردن، درمان کردن، تلقی کردن، سالم کردن، مورد عمل قرار دادن، بحث کردن، مربوط بودن به، مهمان کردن، درمان شدن
خصوصیتدیکشنری فارسی به انگلیسیattribute, character, characteristic, diagnostic, earmark, particularity, personality, property, trait
خصیصهدیکشنری فارسی به انگلیسیattribute, character, characteristic, ethos, feature, point, property, qualification, quality, trait
خصلتدیکشنری فارسی به انگلیسیattribute, character, ethos, grain, habitude, humor, property, savor, savour, streak, trait, way
منشدیکشنری فارسی به انگلیسیcharacter, characteristic, disposition, ethos, feature, habit, habitude, humor, mien, temper, temperament, trait