travelدیکشنری انگلیسی به فارسیمسافرت رفتن، سفر، مسافرت، حرکت، سیر، گردش، جهانگردی، سیاحت، جنبش، سفر کردن، مسافرت کردن، پیمودن، سیاحت کردن، در نرو دیدن، رهسپار شدن، سیر کردن
travelدیکشنری انگلیسی به فارسیمسافرت رفتن، سفر، مسافرت، حرکت، سیر، گردش، جهانگردی، سیاحت، جنبش، سفر کردن، مسافرت کردن، پیمودن، سیاحت کردن، در نرو دیدن، رهسپار شدن، سیر کردن
پیشنهاد ویژۀ مسافرتیspecial offer of travelواژههای مصوب فرهنگستانارائۀ خدمات گردشگری ارزانقیمت که تابع شرایط خاصی است
تعطیلات پرماجراadventure holidays/ adventure holiday, adventure travelواژههای مصوب فرهنگستانتعطیلاتی که در طی آن، گردشگر به کارهای مهیج و خطرناک میپردازد
جابهجایی پیستونpiston stroke,stroke, piston travelواژههای مصوب فرهنگستانفاصلهای که پیستون بین نقطۀ مرگ بالا و نقطۀ مرگ پایین در داخل سیلندر طی میکند