trainsدیکشنری انگلیسی به فارسیقطارها، قطار، سلسله، رشته، دنباله، تله، دم، ازار، متلزمین، نظم، ترتیب، سلسله وقایع توالی، فریب اغفال، ورزش کردن، تعلیم دادن، مشق کردن، تربیت کردن، پروردن، ورزیدن، فرهیختن، نشانه رفتن
trenchدیکشنری انگلیسی به فارسیترانشه، سنگر، گودال، خندق، حفره، چال، جان پناه، استحکامات خندقی، شیار طولانی، سنگربندی کردن، کندن، خندق زدن