twistingدیکشنری انگلیسی به فارسیپیچش، تاب خوردن، پیچاندن، پیچیدن، تابیدن، چرخیدن، پیچ دادن، تاب دادن، پیچ دار کردن، خم کردن
ارتعاش رقاصکیtwisting vibrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ارتعاش مولکولی که در آن گروهها بهصورت برونصفحهای، ولی در جهت عکس هم، مانند رقاصک ساعت حرکت میکنند
شمار پیچشtwisting numberواژههای مصوب فرهنگستانحاصلِ تقسیمِ کل جفتبازها در یک مولکول دنایِ حلقوی بستة آسوده، بر شمار جفتبازهای هر مارپیچ
ارتعاش رقاصکیtwisting vibrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ارتعاش مولکولی که در آن گروهها بهصورت برونصفحهای، ولی در جهت عکس هم، مانند رقاصک ساعت حرکت میکنند
شمار پیچشtwisting numberواژههای مصوب فرهنگستانحاصلِ تقسیمِ کل جفتبازها در یک مولکول دنایِ حلقوی بستة آسوده، بر شمار جفتبازهای هر مارپیچ
entwistingدیکشنری انگلیسی به فارسیentwisting، بهم پیچیدن، بهم پیچاندن، بافتن، مثل طناب تابیدن، در اغوش گرفتن