unboundدیکشنری انگلیسی به فارسینا محدود، بی بند و بار، رها شده، غیر محدود، ناوابسته، غیر مقید، بی پایان، مقید نشده
imbuingدیکشنری انگلیسی به فارسینفوذ کردن، رسوخ کردن در، خوب نفوذ کردن، اشباع کردن، خوب رنگ گرفتن، اغشتن، ملهم کردن