پوپولغتنامه دهخداپوپو. (اِ) هُدهُد. (اسدی ) (دهار). ابوالربیع. مرغ سلیمان . پوپه . پوپک . پوپش . (برهان ). پوبش . (زمخشری ). شانه سر. شانه سرک . شانه بسر. بودبود : خلاف نیست که شاه پرندگان باز است اگر چه تاج وطن بر چکاد پوپو کرد. اثیر اخسی
پوفلغتنامه دهخداپوف . [ ف ف ] (اِ صوت ) حکایت آواز دمیدن هوا با لبهای به هم آمده بر چیزی گرم . || (اِ) در زبان کودکان شیرخواره هر خوردنی و آشامیدنی گرم چون آش و پلو و چای و جز آن . بوف . بوفه . پوفه .
پوهولغتنامه دهخداپوهو. [هَُ] (اِخ ) نام شهر بخارا بنا بضبط هوان چوانک مسافر چینی که در 630 م . به آنجا رفته است . (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 76).