حاوحینلغتنامه دهخداحاوحین . (اِخ ) محمدبن حسن قمی آنرا یکی از مزارع و کشتزارهای ساوه گفته است . رجوع به تاریخ قم ص 140 شود.
هاونلغتنامه دهخداهاون . [ وَ ] (اِ) جوغن . جواز. چپسین . مهراس . کماره . ابزاری که در آن چیزی را می کوبند و نرم می کنند. (ناظم الاطباء). ظرفی فلزی (غالباً مسی ) یا سنگی که در آن ادویه و تخمهای گیاهان و غیره را با دسته ای کوبند. (حاشیه ٔ برهان ). جوازمانندی است که در آن چیزی کوبند. (منتهی الار
هاوندیکشنری عربی به فارسیخمپاره انداز , توپ کوتاه لوله , هاون , هاون داروسازي , خمپاره , شفته , ساروج کردن , باخمپاره زدن