آبالغتنامه دهخداآبا. (از ع ، اِ) در تداول فارسی ، آباء : تا آدم و حوا که شدند اصل تناسل هستی ملک و شاه به اجداد و به آبا. مسعودسعد.ای خرابات جوی پرآفات پسر خر توئی و خر آبات .سنائی (حدیقه ).
آبافرهنگ فارسی عمید۱. [جمعِ اَب] = اب۲. اجداد.⟨ آباء سبعه: [قدیمی]۱. هفتپدر؛ هفتپدران.۲. [مجاز] هفتستاره؛ هفتسیاره.⟨ آباء علوی: [قدیمی]۱. پدران آسمانی.۲. [مجاز] هفتسیاره؛ هفتفلک؛ هفتسپهر.
مدیریت بر مبنای سرکشیmanagement by walking around, management by wandering about, management by walking about, MBWAواژههای مصوب فرهنگستانروشی در مدیریت که در آن بر حضور مستقیم و سرزدة مدیریت در امور کاری و گفتوگو با کارمندان تأکید میشود
نورتابabat-jour (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانچراغی معمولاً پایهدار که سرپوشی برای تنظیم نور داشته باشد
اطلاعات هزینههای محلیinformation about typical costsواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به هزینههای اضافی احتمالی خرید کالاهای محلی و خدمات متداول در هر مقصد گردشگری
اطلاعات ورودentry information about a countryواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به قوانین و مقررات ورود به یک کشور و عبور و خروج از آن
اطلاعات فراغتی ـ ورزشیinformation about sport and leisure facilitiesواژههای مصوب فرهنگستانریز اطلاعات تسهیلات ورزشی و فراغتی موجود در مقصد اعم از اینکه در قرارداد قید شده باشد یا نشده باشد
حبیب آباد رحمت آبادلغتنامه دهخداحبیب آباد رحمت آباد. [ ح َ دِ رَ م َ ] (اِخ ) (قنات ...) یکی از قنوات شهر طهران در خارج شهر. مقدار آب آن یک سنگ و نیم و مسافت مادرچاه آن تا شهر دو فرسنگ است .
حسن آباد صفی آبادلغتنامه دهخداحسن آباد صفی آباد. [ ح َ س َ دِ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد در یکهزارگزی جنوب کشف رود. جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 136 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، چغندر، بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری است . (
تازه آباد چراغ آبادلغتنامه دهخداتازه آباد چراغ آباد. [ زَ دِ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج است که در 42هزارگزی خاور سنندج و 6هزارگزی جنوب باختری دهگلان دشت واقع است . سردسیر است و 100</
تازه آباد عباس آبادلغتنامه دهخداتازه آباد عباس آباد. [ زَ دِ ع َب ْ با ] (اِخ ) دهی است از دهستان رابو بخش مرکزی شهرستان آمل که در 8500گزی شمال آمل واقع است . دشت ، معتدل و مرطوب و مالاریائی است و 320 تن سکنه دارد، شیعه ، مازندرانی و فارسی
آبارالنحاسلغتنامه دهخداآبارالنحاس . [ رُن ْ ن ُ ] (اِ مرکب ) نامی است که کیمیاگران قدیم به مغنیسیا داده اند.
آبازهلغتنامه دهخداآبازه . [ زَ ] (اِخ ) نام دیگر ابخازو بنا به ضبط بعض لغویین در زبان ترکی ابخازی است .
دوغ آبالغتنامه دهخدادوغ آبا. (اِ مرکب ) طعامی که با شیر سازند. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً دوغ ابا است . (یادداشت لغتنامه ). دوغبا. رجوع به دوغبا شود.
جنبش آبالغتنامه دهخداجنبش آبا. [ جُم ْ ب ِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حرکت و سیر هفت کوکب است که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه باشد. (برهان ) (آنندراج ).
هفت آبالغتنامه دهخداهفت آبا. [ هََ ](اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان . (برهان ) : زمانه را ز پی زادن چنو فرزندعقیم گشت چهارامهات و هفت آباش .سنائی .
هفت آبافرهنگ فارسی عمیدهفتآسمان یا سیارات هفتگانه؛ هفتاورنگ؛ هفتایوان؛ هفتبام؛ هفتبنا؛ هفتبنیان؛ هفتپرگار؛ هفتپوست؛ هفتخضرا؛ هفتسقف؛ هفتطارم؛ هفتطبق.