آبادیلغتنامه دهخداآبادی . (حامص ) (از پهلوی آواتی ، عمران . سعادت ) عمارت . عمران . برابر ویرانی : آبادی میخانه ز ویرانی ماست جمعیت کفر از پریشانی ماست . خیام . || (اِ) جای آباد و جای معمور. آبادانی ، از ده و شهر و امثال آن <span cl
عبادیلغتنامه دهخداعبادی . [ ع ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به عبادبن ضبیعةبن قیس بن ثعلبةبن عکابةبن صعب بن علی بن بکر. رجوع به عبداﷲبن محمد العبادی شود. (از اللباب ج 2 ص 110).
عبادیلغتنامه دهخداعبادی . [ ع ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به عبادبن صامت . (از اللباب ج 2 ص 110). رجوع به ابواسحاق ابراهیم بن حرث بن مصعب بن ولیدبن عبادةبن صامت عبادی بغدادی شود.
عبادیلغتنامه دهخداعبادی . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) امیر ابومنصور مظفربن ابی الحسین عبادی فرزند ابوالحسن اردشیر. یکی از واعظان مشهور و دارای بلاغت کلام و فصاحت بیان بود و احادیث بسیار از نصراﷲبن خشنامی و ابوعبدﷲ اسماعیل بن عبدالفاخر فارسی استماع کرد. ابوسعید سمعانی گوید: وی در دین خود موثق نبود، و
عبادیلغتنامه دهخداعبادی . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) سلیمان بن ابوصالح مولای حصین بن عبدالرحمان تجیبی عبادی است . (از اللباب ).
آبادیانلغتنامه دهخداآبادیان . (اِخ ) امتان مه آباد را گویند و آن نخستین پیغمبری بوده است که بعجم مبعوث شد و کتاب او را دساتیر خوانند. (برهان ).
دوغ آبادیلغتنامه دهخدادوغ آبادی . (اِخ ) امام ضیاءالدین دوغ آبادی . از شعرا و رباعی سرایان سمرقند بود. رباعی زیر از اوست : دیدم دل خسته را جدا از شادی وندر غم تو به دست هر بیدادی گفتم که کجا فتاده ای ای مسکین گفتا که خوشستم تو کجا افتادی .<p class="autho
حسن آبادیلغتنامه دهخداحسن آبادی . [ ح َ س َ ] (اِخ ) نام یکی از دعات اسماعیلیه .معاصر ابن الندیم ، به بغداد و پس از نفی و تبعید شیرمدی دیلمی به آذربایجان رفته است . (از ابن الندیم ).
حسن آبادیلغتنامه دهخداحسن آبادی . [ ح َ س َ ] (ص نسبی ) منسوب است به حسن آباد که قریه ای است از قرای اصفهان ، حسناباذی . (سمعانی ).
آبادیانلغتنامه دهخداآبادیان . (اِخ ) امتان مه آباد را گویند و آن نخستین پیغمبری بوده است که بعجم مبعوث شد و کتاب او را دساتیر خوانند. (برهان ).
دوغ آبادیلغتنامه دهخدادوغ آبادی . (اِخ ) امام ضیاءالدین دوغ آبادی . از شعرا و رباعی سرایان سمرقند بود. رباعی زیر از اوست : دیدم دل خسته را جدا از شادی وندر غم تو به دست هر بیدادی گفتم که کجا فتاده ای ای مسکین گفتا که خوشستم تو کجا افتادی .<p class="autho
حجابی استرآبادیلغتنامه دهخداحجابی استرآبادی . [ح ِ اَ ت َ ] (اِخ ) از شاعرات استرآباد و دختر خواجه هادی است . شعر او را در مرآت الخیال ص 337 و تذکره ٔ روز روشن آورده است . ولیکن در این تذکره نام پدر او راهلالی استرآبادی یاد کرده است . (الذریعه ج <span class="hl" dir="lt
حروفی استرآبادیلغتنامه دهخداحروفی استرآبادی . [ ح ُ ی ِ اَت َ ] (اِخ ) فضل اﷲبن ابی محمد عبدالرحمان جلال الدین استرآبادی تبریزی حروفی . مؤسس فرقه ٔ حروفیان متخلص به نعیمی که در 741 هَ . ق . متولد و در 796 هَ . ق . کشته شد. او راست : أ
حزینی استرآبادیلغتنامه دهخداحزینی استرآبادی . [ ح َ ی ِ اِ ت َ ] (اِخ ) میرسیدحسن قاضی استرآبادی است . میرعلی شیر طبع او را ستوده و سام میرزا گوید عبیدخان ازبک وی را به جرم شیعیگری در 939 هَ . ق . بکشت و در آتشکده نامش حسن آمده و احوالش در روز روشن بنقل از نگارستان سخن
حسن استرآبادیلغتنامه دهخداحسن استرآبادی . [ ح َ س َ ن ِ اِ ت َ ] (اِخ ) غیاث الدین محمد جرجانی . اجازه ای از وی به تاریخ 935 هَ . ق . باقی است . (ذریعه ج 1 ص 173).