ترجمه مقاله

آبخورد

'ābxord

۱. [مجاز] نصیب؛ قسمت؛ روزی: ◻︎ جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی: ۶۱).
۲. کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: ◻︎ در او نیست روینده را آبخورد / که گرماش گرم است و سرماش سرد (نظامی۶: ۱۱۱۴).
۳. [مجاز] مقام؛ منزل؛ جایگاه.
۴. (اسم مصدر) آب خوردن: ◻︎ درخت ارچه سبزش کند آبخورد / شود نیز زافزونی آب زرد (امیرخسرو: لغت‌نامه: آبخورد).
⟨ آبخورد کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] توقف کردن: ◻︎ شه عالم‌آهنج گیتی‌نورد / در آن خاک یک ماه کرد آبخورد (نظامی۵: ۹۲۹).

۱. تقدیر، سرنوشت، قسمت
۲. بهره، روزی، نصیب
۳. آبشخور، مشرب، منهل

ترجمه مقاله