آبستانلغتنامه دهخداآبستان . [ ب ِ ] (ص ) آبستن : بهار تازه آبستان ببار است چو فردوس برین وقت است و هنگام . سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ). || (اِ) در این بیت مولوی ، آبستان جمع آبست است : درد زه گر رنج آب
آبستانفرهنگ فارسی عمید= آبستن: ◻︎ درد زه گر رنج آبستان بُوَد / بر جنین اشکستن زندان بُوَد (مولوی: ۴۷۴).
آبستنلغتنامه دهخداآبستن . [ ب ِ ت َ ] (ص ) هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل . حامله . آبست . بارور. باردار. حُبْلی ̍. (دهار). بارگرفته . حمل برداشته : پریچهره آبستن آمد ز مای پسر زاد از این نامور کدخدای . فردوسی .
آبستنفرهنگ فارسی عمید۱. ‹آبست، آبسته، آبستان› (زیستشناسی) ویژگی زن یا حیوان مادهای که بچه در شکم داشته باشد؛ باردار.۲. [مجاز] درپیدارنده: آبستن حوادث.
آبستنفرهنگ فارسی معین(بِ تَ) (ص .) = آبستان : 1 - حامله ، باردار. 2 - پنهان ، پوشیده . ؛~شب ~ است (کن .) وقوع حوادث تازه محتمل است .
آبستنفرهنگ فارسی عمید۱. ‹آبست، آبسته، آبستان› (زیستشناسی) ویژگی زن یا حیوان مادهای که بچه در شکم داشته باشد؛ باردار.۲. [مجاز] درپیدارنده: آبستن حوادث.
اشکستنلغتنامه دهخدااشکستن . [ اِ ک َ ت َ ] (مص ) شکستن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکستن یعنی خرد کردن . (شعوری ) : عذر طرازی که میر توبه ام اشکست نیست دروغ ترا خدای خریدار. ناصرخسرو.درد زه گر رنج آبستان بودبر جنین اشکستن زندان
ده سفیدلغتنامه دهخداده سفید. [ دِه ْ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سگوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد. واقع در 21هزارگزی باختر زاغه . دارای 510 تن سکنه است . آب آن از سراب چشمه های آبستان تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است . س
اکبرآبادلغتنامه دهخدااکبرآباد. [ اَ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سگوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 132 تن است آب آن از سراب آبستان و محصول عمده ٔ آنجا غلات . صنایع دستی زنان قالی بافی و جاجیم بافی است . راه آن ماشین رو و ساکنان آن از طایفه ٔ سگوند هستند.