اتوشهلغتنامه دهخدااتوشه . [ ] (اِخ ) در مؤیدالفضلا بنقل از قنیه ، نام عمه ٔ شاپور یاد شده و در دستور انوشه با نون آمده و ظاهراً این کلمه مصحف اتوسه از اعلام زنان ایران قدیم است .
اطاشةلغتنامه دهخدااطاشة.[ اِ ش َ ] (ع مص ) کژ کردن تیر را از هدف . (از اقرب الموارد). به یک سو انداختن تیر را از نشانه و مایل گردانیدن از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بچسبانیدن تیر از نشانه . (تاج المصادر بیهقی ).
اتاشهفرهنگ فارسی معین(اَ ش ِ) [ فر. ] (اِ.) آتاشه ؛ وابسته ، کارمند سفارتخانه که وظیفه ای خاص به عهدة او محول است : اتاشة مطبوعاتی ، اتاشة تجارتی ، اتاشة نظامی .
اتاشهفرهنگ فارسی معین(اَ ش ِ) [ فر. ] (اِ.) آتاشه ؛ وابسته ، کارمند سفارتخانه که وظیفه ای خاص به عهدة او محول است : اتاشة مطبوعاتی ، اتاشة تجارتی ، اتاشة نظامی .
وابستهفرهنگ فارسی معین(بَ تِ) (ص مف .) 1 - مربوط ، منسوب . 2 - خویشاوند. 3 - مأمور دولتی که سفارت آن دولت در کشور دیگر وظایفی را انجام دهد، اتاشه . ؛ ~ بازرگانی مأمور دولتی که در سفارت آن دولت در کشور دیگر به امور بازرگانی رسیدگی کند.
وابستهفرهنگ مترادف و متضاد۱. خویش، خویشاوند، قریب، قوم، متعلق، منسوب ۲. غیرمستقل ۳. بسته، متوقف، مربوط، مشروط، منوط، موقوف ۴. تابع، مطیع، منقاد ۵. پابند، طفیلی، متصل، مرتبط، ملحق ۶. اتاشه، ≠ مستقل
فرستادهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام رسول، پیامبر، مرسل، فرستادۀ ویژه، پیک، منادی، مأمور دیپلمات، سفیر، مقدمالسفرا، کنسول، شارژدافر، آتاشه، رایزن کارمندسیاسی، دبیر اول، دبیر دوم سیاستخارجی، دیپلماسی، روابط بینالملل (بین دولتها)